محل تبلیغات شما

پرتوهایی از یک ذهن



بالاخره این پروژه هم تموم شد.

خیلی وقت بود میخاستم چند تا از عکسای سفرهای پارسال رو پرینت کنم. بزنم به دیوار .

ی تیکه بند کنفی زدم به دیوار و چند تا گیره . حالا چند تا عکس ازش اویزونه. چند تا خاطره که مثل ی سرنخ ، منو میبره به اون لحظه و حالم رو خوب میکنه.

خوشحالم.

ی کمی "خودشیفته بازی" به نظر میاد ولی باشه.بزار خودشیفته باشم ولی خوشحال.

خدایا شکرت که ارومم.


میخونم و میخونم و میخونم.

این سومین باری هست که ازمون استخدامی اموزش پرورش شرکت میکنم. و امیدوارم اخرین بار باشه. اولین بار که قبول شدم ولی به خاطر بومی نبودن، رد شدم. دومین بار فقط ثبت نام کردم و شرکت نکردم. سومین بار که امسال باشه، از اوایل شهریور دارم میخونم.

برای عمومی ها درسهای کنکور رو میخونم. معارف از کتاب میکرو گاج. ادبیات از کتاب ادبیات جامع کنکور خیلی سبز. کامپیوتر از روی کتابهای دوره icdl .هوش و ریاضی و زبان رو از روی pdf ازمونهای سالهای قبل که از سایت ای استخدام گرفتم میخونم. از اینا معارف و ادبیات برای من از سختتره.

برای تخصصی ها جبر و انالیز و انالیز عددی و معادلات دیفرانسیل رو از جزوه های پارسه میخونم و اگر برسم از کتابای کنکور ارشد ریاضی هم تست اینا رو میزنم. میمونه اصول اموزش ریاضی و خلاقیت که برای خلاقیت ، کتاب پیام نور خلاقیت و حل مسئله رو میخونم که کتاب درسی ه. و برای اصول هم کتاب روش های فنون تدریس دوره تربیت معلم رو از دوستم گرفتم. تست اینا رو هم توی سایتا هست. خریدم.

پ.ن: اگر قبول بشم، بعدش مصاحبه هم قبول بشم، دوره ی ساله هم بگذرونم و از همه ازمونها و دوره ها هم قبول بشم، بعدش دیگه میرم سر کارررررررر رسمیییییی.

امسال شرط بومی بودن نداره! یعنی از هر شهر و شهرستان میشه برای ی شهر دیگه هر کجا که باشه، شرکت کرد. موفق باشید.



سه سال شد. از روزی که مدرسه راهنمایی غیرانتفاعی رو گذاشتم کنار و رفتم پیش دبستانی.

ی هفته اول مات و مبهوت بودم که قراره من چکار کنم! چی به اینا یاد بدم؟ اخه زبون همدیگه رو حتی بلد نبودیم.

اصلا تا اون موقع پام رو توی مدرسه پسرونه نزاسته بودم. چه برسه به روستا و عرب زبان.

پسرهای اون سال خیلی تخص بودن. هر روز میرفتم میگفتم امروز حتما دق میکنم از دستشون. هر لحظه دعوا میکردن.فحش ناجور میدادن. این در حالی بود که من ی تایم بیمارستان هم میرفتم وقتی تایم عصر بودیم. ولی در اصل همه کارها با من بود. کلی هم بدفکری داشتم حسابی داغون بودم. تازه کوهنوردی رو شروع کرده بودم.ثبات و قرار نداشتم.هر چیزی رو میخواستم امتحان کنم.

بعد از دو هفته ی همکار برام فرستادن. چاق و قد بلند. بچه ها اونو که میدیدن ساکت میشدن. ولی متاسفانه اون هیچ وقت تدریس نکرده بود. به قول خودش، تهران کار میکرد و ماهی سه چهار تومن حقوقش بود. به اصرار خانواده برگشته.اصلا خبر نداشت چکار قراره بکنه و هیچ پولی توش نیست!

کم کم دستم اومد چکار کنم. اون سال خیلی سخت بود ولی اتفاق های خوبی افتاد. اخر اون سال به خودم قول دادم سال بعد دیگه نمیرم پیش دبستانی.

الان که نگاه میکنم سال سوم شده که دارم میرم. اینجور که بهش فکر میکنم افسرده میشم. سه سال با هیچی.

درامد ما شهریه دانش اموزامونه. توی روستا امسال ماهی ۵۰ میدن که روستای ما خوبه که پول میدن. اکثر روستاها هیچ پولی نمیدن.

بچه ها و شاگردام رو خیلی دوست دارم. حتی ی جورایی روشون تعصب دارم‌.

هم شیرینن هم اعصاب خرد کن. به خصوص اونایی که خیلی فضولی میکنن و به هیچ صراطی مستقیم نیستن. وقتی جیزی یادشون میدم خودم لذت میبرم. وقتی دستشون رو میگیرم کیف میکنم. امسال ۱۷ تا شاگرد دارم. ۱۷ مدل پسر مختلف. هر کدوم ی جوری ان ولی غالبا لوس و وابسته ان. یاد گرفتم در جای مناسب محکم باشم و حتی داد بزنم ولی در غالب اوقات مهربون باشم و هر جور میشه محبت کنم.

ی همکار جدید امسال برام اومده که بلد نیست محبت کنه.خشکه. برای همین روزهایی که من نیستم، خیلی اذیتش میکنن و میگن ما اون خانم رو میخایم!

امسال مرتب نمیرم مدرسه که خوبه.تقریبا دو هفته اول رو نرفتم و برای ازمون خوندم. بعد از اون چون همکارم هفته ای یکی دو روز نیست، منم به جای اون یکی دو روز نمیرم.

کرایه راه ی خرده کمتر میشه. برای این تعداد شاگرد هم ی مربی کافیه‌.

پ.ن: امروز شنبه اس.☆ خوشحالم و سپاسگزارم.


صبح بالاخره رفتم بازار. خیلی عالی بود. از اون روزا که همه چی جوره. تاکسی منتظرته. مغازه دار باحوصله اس. جنست جوره. همونی رو که میخای دقیقا پیدا میکنی با قیمت مناسب. خداروشکر.

دارم خرد ریز های جیزیه میخرم.کم هم نیستن. ولی دوستشون دارم. درگیری شون رو دوست دارم.دل دل کردنا. کل کل کردنا. فکر کردنا. چالش چی بخرم بهتره؛ مناسبتره؛ گرونتره ارزونتره؛ کی و کجا قراره ازش استفاده کنم؛ خلاصه عالمیه.

بحریست بحر عشق و خرید جهیزیه.

پ.ن: first day and night خنده با اشک.یادت باشه زندگی اصلا و ابدا شبیه فیلما نیست. اون چیزی که ی عمر فکر میکردیم و تصور میکردیم در عمل، اونجوری پیش نمیره. به هیچ وجه. ادما پیچیده تر از این چیزا هستن.

ما خیلی با حالیم.

پ.ن: جمله ام رو پیدا کردم. حالا فقط مونده ی چیز. هنوز بنویسم یا نه؟ کجا؟ وبلاگ رو ادامه بدم یا نه؟

پ.ن: حوصله نوشتن ندارم.

پ.ن: دیروز رفتم مدرسه.بعد از دو ماه. میخاستم وسائلمون رو تحویل بدم.پوشه کار.خمیربازی و به خودم قول میدم دلم براشون تنگ نشه و سال دیگه نرم اونجا. کاش خوش قول بمونم.


گیر کردم. نمیدونم کدومش درسته! اینکه کاری بکنم یا ولش کنم. رها کنم! بهش بگم یا نگم ! یعنی خودش میفهمه؟ اخه چطوری میخاد بفهمه؟

ی قهوه اسپرسو درست کردم که با پشمک بخورم. دلم ی بغل محکم میخاد. خیلی محکم.

پ.ن: امروز شاید برای اخرین بار احتمالا، رفتم مدرسه. وسائل بچه ها و پوشه کارهاشون رو جمع و جور کردم و تحویل دادم. خیالم راحت شد. انگار کار نکرده داشته باشم. رفتن خودش جور شد. زحمتی نداشت.خداروشکر.

پ.ن بعدا: شد و عالی بود. سپاسگزارم.


خیلی چیزا توی سرمه. فکرام دارن از همدیکه بالا و پایبن میرن. نمیدونم باید اول به کدوم یکی فکر کنم!

به اینکه تازه فهمیدم توی سه ماه گذشته سه کیلو اضاف کردم و برنامه بزارم یک چهارم کمتر بخورم و شیرینی جات رو بزارم کنار فعلا؟

یا به این فکر کنم که مانتوی جدیدم میخام چه مدلی باشه ؟ که این ساده ترین فکرمه.

به اینکه بازم دارم کتاب اسکاول شین رو میخونم ولی هنوز به اون چیزی که میخام نرسیدم و مدام ذهنم درگیره که اون چی بود ماه ها قبل میگفتم و تاکید میکردم و میشد! بارها و بارها شد! جواب داد. ولی الان هر چی فکر میکنم یادم نمیاد چی بود.

به اینکه ی مدت مدیتیشن کردم و بهتر شدم ولی الان دوباره ولش کردم.

به اینکه نقاشی ماندالا، خطاطی، خیاطی و ویترای چقدر خوبن. ولی گل و گلدون از همه بهتره.

به اینکه وقتی برم توی خونه خودم چی میشه؟ همش باید ناهار و شام درست کنم؟ دیگه کسی نیست بگه چرا در دستشویی بازه؟ چه توهم فانتزی میشه.

به اینکه همچنان و همچنان دارم فایل صوتی گوش میدم و چه لذتها بردم و میبرم. و چقدر دیگه دارم که گوش بدم! ایا واقعا یاد میگیرم؟

به اینکه کرونا کی میره؟ کی میشه بدون ترس و دلهره زندگی کرد؟ چرا مردم ول کردن و عادی ، انگار که نه انگار؟ اموزشگاه و کار و درامدم چی میشه؟

به اینکه : الان حالم خوبه؟ همه چی خوبه؟ من چکار میتونم بکنم که بهتر بشه؟

به اینکه سابقه بیمه رو ندیدم و کی پول میدن؟!

و همه این فکرا دارن توی سرم با همدیگه" ده بیست سی چهل" بازی میکنن.

پ.ن: بی ربطه ولی یاد استیو هاروی میوفتم که میگفت با اسمی خاص صداتون میکنه و اینکه همه فعل ها رو با ضمیر"ما" میگه. درست میگفت.


دنیای دخترا پر از قصه ها و تصورات رمانتیکه. حتی در خوشبینانه ترین حالت یعنی وقتی که دختر فکر نمیکنه شوهرش با اسب سفید میاد، بازم انتظار داره برای دیدنش هر سختی رو به جون بخره، بدون توقف و با نهایت سرعت خودشو به دختری که عاشقشه برسونه. پر از خاک و دود و خستگی با بوسه های اتشین.

ولی اینا توهمه.خیاله. در واقعیت هرگز همچین اتفاقی نمی افته. حالا شاید در کل زندگی ی بار ی ذره پیش بیاد. ولی مسلما اتفاقی بود و نباید به این کارا امیدوار شد. مگر در شرایطی که پسر خیلی کم سن هست که اونوقت هیچی ازش بعید نیست.

مردا وقتی پا به سی سال میزارن و بعد از اون، کلا متحول میشن. نه اینکه بهتر بشن، روش فکریشون تغییر میکنه. منطقی تر میشن. شیطنت میکنن ولی بیشتر دقت میکنن چکار دارن میکنن تا کسی ضرر نکنه.

خب این منطقی بودن، دقیقا همون دلیلیه که اجازه نمیده رمانتیک باشن و کارهای اونجوری انجام بدن. به جای اون، همش به فکر تامین خورد و خوراک و مخارج زندگی و این جیزا هستن.ولی نمیدونن که این کارهای رمانتیک چقدر میتونه توی روحیه حساس زن تاثیر خوبی بزاره.

کاش مردا فقط برای ی روز زن میشدن و ، مرد. اونوقت شاید بهتر همدیگه رو درک میکردن.

پ.ن: ۱۳ را در خانه، بدر کردیم.

پ.ن : کرونا. جون مادرت برو دیگه. افسرده شدیم از توی خونه موندیم.


نمیدونم امروز چند شنبه اس یا روز چندم قرنطینه اس! روزا برام نامفهوم شدن!

میگن شنبه اس!!!

شنبه چیه؟ کی هست؟ به چه دردی میخوره؟

امروز کلافه ام. احساس زندانی ها رو دارم کم کم درک میکنم. ی چیزای جدیدی رو هم همینطور. مثل اینکه غذای خوب داریم، توی جا و مکان و خونه نسبتا راحت خودمون هستیم، تلوزیون و نت و کتاب و فیلم و ورزش و رقص و یوگا هست ولی بیرون که نمیشه رفت و مراودات اجتماعی داشت، کلافه کننده اس.

باز خوبه ما حیاط داریم هر چند کوچیک و ی باغچه پر از گل شقایق رنگی. از هر رنگی که فکر کنی! خیلی قشنگه. ولی بازم ادم خسته میشه از ی جا موندن.

دلیلش فکر میکنم این باشه که معلوم نیست این حبس خانگی ناخواسته قراره تا کی ادامه داشته باشه تا ادم بتونه هدفی بزاره و برنامه ریزی کنه! کی قراره ازاد بشیم! تا کی اینمهمه دستامونو بشوریم! کی . !

پ.ن: دیشب یهو اومد در حالی که مواد کیک خریده بود. با هم کیک درست کردیم و خندیدیم. چقدر خوبه که هستش.خدایا شکرت.


قبلا خیلی خونده و شنیده بودم و الان هم همینطور و دارم کم کم توی زندگی مشترک نوپامون اینو درک میکنم که اعتماد کردن چقدر واژه بزرگیه. اینکه یاد بگیریم به هم اعتماد کنیم. حتی وقتی داریم اشتباه میکنیم طرفمون با اینکه میدونه؛ اجازه اشتباه کردن و رشد رو بهمون بده. اینکه، کم کم از این تفکر که" فقط من میدونم چی درسته" فاصله بگیریم و به اونجا برسیم که" اونم میدونه چی درسته" و این خیلی خیلی توی زندگی مهم و حیاتیه.

بعد از اعتماد ، پذیرش خیلی مهمه. اینکه همدیگه رو همونجور که هست بپذیریم. با دید باز تفاوتهامون رو ببینیم و تا حد امکان اونها رو بپذیریم.

زندگی بیرون پر از جنگه. هر روز و هر لحظه. پس بهتره داخل زندگی فقط ارامش باشه.ارامشی که در اثر پذیرش بوجود میاد. کم کم و ذره ذره.

خیلی چیزا باید یاد بگیریم و یاد بدیم به طرفمون. چیزهای کوچیک ولی مهم و تاثیر گذار. مثل اینکه چطور با هم بعضی جاها رو بریم. اونجا چه حرفاهایی مجاز هستیم بزنیم و جطور بیان کنیم.

اقای همسر عمیقا دنبال پیدا کردن نقص های درونی خودشه از طریق گوش دادن و یادگرفتن چیزهای جدید. من، در حال یادگرفتن چیزهای جدید مربوط به زندگی مشترک برای درک بهتر نگاه به زندگی از چشم زن یا مرد. انگار همزمان ولی از دو مسیر مجزا، در حال رشد کردن و جوونه زدنیم.خوشحالم از این بابت.

روزگار کرونایی همچنان ادامه داره. بلاتکلیف. بیکار. هنوز دارم برای خودم ی خرده ریزهایی خیاطی و ویترای و این جیزا درست میکنم. گاهی هم روزها تند میگذره. با اینستا و فیلم. همه جای دنیا قرنطینه و تعطیل ان .


این اهنگ رو تو برام فرستادی. اهنگ چاووشی. هر وقت هر جا این اهنگ رو میشنوم یاد روزهای سرد دی و بهمن ۹۷ میوفتم که اومدی خواستگاریم و تازه اشنا شدیم. برا همدیگه ترانه و موزیک می فرستادیم. من پیش دبستانی بودم. صبحا قبل از ساعت ۷ سر ایستگاه منتظر سرویس بودم که بیاد. هوا به شدت سرد و مه شدید بود اون سال. یخ میزدم. با هندزفری به این اهنگ گوش میدادم و به تو فکر میکردم.دلشوره شیرین و عجیبی بود. سوالای بیجواب. اینکه بالاخره چی میشه. ما مال هم هستیم یا نه. انتخاب درست هستیم برای همدیگه؟! به حرفاییی که شب قبل با هم زده بودیم فکر میکردم و به اینکه حالا امشب چطور میخایم ادامه بدیم.

گاهی ی سلام صبخ بخیری هم رد و بدل میکردیم که معمولا تو زیر پتو بودی. یادته؟!

یادش بخیر. چه حس قشنگی بود. انگار ده سال جوون تر شده بودم. پر از شوق زندگی و دوست داشتن تو. تو هم همینطور بودی و هیچ وقت فکر نمیکردی عاشق بشی.

پ.ن: دلم میخاست ماشین بخرم. که توی ماشین پادکست گوش بدم به یاد تو. به یاد خودم. توی اون روزهای خوب.

نشد. نشده. اینم به دلم موند خداروشکر.



با M توی کلاس خوشنویسی اشنا شدم. خیلی زود متوجه شدم طلاق گرفته. بینهایت مهربون و ارومه.

دیروز متوجه شدم ازدواج دومش بوده و چقدر درد و رنج توی نگاهش بود.

خیلی ناراحت شدم. کاش هیجوقت نمی دونستم. کاش بهش نگفته بودم

پ.ن: ی گروه دوستانه داریم که تورهای گلگشتی بادوستامون می بریم. تا حالا یسارات، دره انار، رودخونه نمک رفتیم. دیروز هم تنگه بابا احمد رفتیم. ۱۵ نفری. خوب بود خوش گذشت. همه خوشحال بودیم. بعد از ماه ها بلند بلند اواز میخوندم با بچه ها توی تاریکی شب مینی بوس. حالم خوبه.

پ.ن: جان دلم. دیروز هم جات خالی بود. از همون مسیر ظلم اباد رفتیم که با تو ی هفته بعد از عید رفته بودم. همون عکس قشنگ با ابرهای سیاه. میخواستی بریم لالی ولی راه رو اشتباه رفتیم و برگشتیم شوشتر. همه اون مسیر یاد تو بودم و خودم در اون دوران.


عمو هادی هم رفت.پرکشید. خیلی یهویی به من گفتن. از دیشب ناراحتم. سردرد دارم و حس میکنم معده ام همش پره در حالی که چیزی نخوردم.

یاد خودم میوفتم همون روزا. اینکه اولش خیلی عادی سعی میکردم خودم باشم. حالم بد بود ولی بروز نمی دادم. توی جمع بودم ولی اروم گریه میکردم گاهی هم اصلا اشکم در نمی اومد و توی خلوت، جاری میشدم.

بعدش یهو فکر کردم نکنه بقیه فکر کنن من ارومم و ناراحت نیستم؟!

این فکر شد شروع جدال درونی من. برای اینکه میخواستم خودم باشم و جوری هم باشم که دیگران میخان. ناراحت افسرده غمگین. حتی اون روزا دلم میخواست حالم بد باشه. دلم میخواست همه فقط درباره من حرف بزنن و بگن وای ببین چقدر حالش بده!؟ در واقع دلم میخواست باهام همدردی بشه. حالا از هر نوعش. خوب یا بد. دلم می خواست دیده بشم. و این حالم رو خرابتر میکرد و میکنه.

سوگ ادمها متفاوته. اونهایی که درونگران بیشتر میرن توی لاک خودشون. من اینجور بودم. خیلی دلم می خاست کسی کنارم باشه. بغلم کنه. بگه همه جی درست میشه یا اصلا هیچی نگه. ارومم کنه. محکم باشه. بتونم توی شرایط سخت بهش تکیه کنم. باهاش درد دل کنم. قهر کنم. نرنجه از من و بمونه. کاش کسی بود. کاش تنها نبودم.

دوستام بودن ولی دور. خانواده بودن ولی اونها هم دور می ایستادن. فکر میکردن چون حالم بده و بهشون میگم میخام تنها باشم ، وما باید ازم فاصله بگیرن.

نمیدونم شاید واقعا کارشون درست بود. فقط داش بهی درکم میکرد. میدید غم و درد و رنجم رو.

هوا بالاخره داره خنک میشه. تازه صبحا شده ۱۷ درجه.



معمولا وقتی حالمون بده، میخایم ی جوری تغییرش بدیم. مثلا بهترش کنیم. این شاید ی مکانیزم دفاعی بدن یا ذهن باشه ولی به هر حال برای این تغییر، سمت این کارها نرید.

اینستا: معمولا ی چیزی یهویی میبینی که حالت رو خرابتر میکنه.

واتس اپ: ترحیحا اینم نه. به خصوص که الان همش شده اگیهی ترحیم.

بیرون رفتن: اینم توصیه نمیکنم. به خصوص تنهایی. مگر اینکه با دوستی یا اشنایی برید.

موزیک: اینم بد نیست. ولی گاهی هم جواب نمیده و بدترش میکنه.

بهترین کار گاهی اینه که ی چایی دم کنی. قشنگترین فنجون رو انتخاب کنی و خودت رو مهمون کنی به صرف چایی کنار گلدون و باغچه.


آخرین جستجو ها

اشکِ مَشک (کشکول ولایت نامه) Stefanie's notes امور فرهنگی ودینی دلتنگی شاید همان قطره اشکی ست که نیمه شب از چشمانت می چکد روی گونه هات... Jeffrey's info الکترونیک -برنامه نویسی- پروژه های کاربردی میکروکنترلر هزاران گنج دامپزشكی تخصصی شترمرغ. دكتر محمدی نژاد یوزرنیم و پسورد نود 32 وب مسافر مجید شیروی