محل تبلیغات شما

عمو هادی هم رفت.پرکشید. خیلی یهویی به من گفتن. از دیشب ناراحتم. سردرد دارم و حس میکنم معده ام همش پره در حالی که چیزی نخوردم.

یاد خودم میوفتم همون روزا. اینکه اولش خیلی عادی سعی میکردم خودم باشم. حالم بد بود ولی بروز نمی دادم. توی جمع بودم ولی اروم گریه میکردم گاهی هم اصلا اشکم در نمی اومد و توی خلوت، جاری میشدم.

بعدش یهو فکر کردم نکنه بقیه فکر کنن من ارومم و ناراحت نیستم؟!

این فکر شد شروع جدال درونی من. برای اینکه میخواستم خودم باشم و جوری هم باشم که دیگران میخان. ناراحت افسرده غمگین. حتی اون روزا دلم میخواست حالم بد باشه. دلم میخواست همه فقط درباره من حرف بزنن و بگن وای ببین چقدر حالش بده!؟ در واقع دلم میخواست باهام همدردی بشه. حالا از هر نوعش. خوب یا بد. دلم می خواست دیده بشم. و این حالم رو خرابتر میکرد و میکنه.

سوگ ادمها متفاوته. اونهایی که درونگران بیشتر میرن توی لاک خودشون. من اینجور بودم. خیلی دلم می خاست کسی کنارم باشه. بغلم کنه. بگه همه جی درست میشه یا اصلا هیچی نگه. ارومم کنه. محکم باشه. بتونم توی شرایط سخت بهش تکیه کنم. باهاش درد دل کنم. قهر کنم. نرنجه از من و بمونه. کاش کسی بود. کاش تنها نبودم.

دوستام بودن ولی دور. خانواده بودن ولی اونها هم دور می ایستادن. فکر میکردن چون حالم بده و بهشون میگم میخام تنها باشم ، وما باید ازم فاصله بگیرن.

نمیدونم شاید واقعا کارشون درست بود. فقط داش بهی درکم میکرد. میدید غم و درد و رنجم رو.

هوا بالاخره داره خنک میشه. تازه صبحا شده ۱۷ درجه.


پروژه دیوار خاطرات

ازمون استخدامی دبیری ریاضی

فسقلی های اعصاب خرد کن

دلم ,فکر ,حالم ,هم ,توی ,ولی ,دلم میخواست ,خودم باشم ,حالم بد ,بودن ولی ,دلم می

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گلچین برترین مطالب وب فارسی motidetea دل نوشته eashagneh toteruahan Carol's site Wayne's style toglansguarrext Dorothy's collection Sandra's game